بیدارشو
بیدارشو
پنجره رابگشا
بشنو خدا صدایت میزند
بخندکه خدا لبخند بنده اش رادوست دارد
که این عین شکرگزاریست
شادباش وعشق بورز
صبحتون بخیر
بیدارشو
پنجره رابگشا
بشنو خدا صدایت میزند
بخندکه خدا لبخند بنده اش رادوست دارد
که این عین شکرگزاریست
شادباش وعشق بورز
صبحتون بخیر
خیلی ها می پرسن:
"کی گفته محجبه ها فرشته اند؟؟!
امیرالمومنین علی علیه السلام :
همانا عفیف و پاکدامن،فرشته ای ازفرشته هاست.
*حکمت 476 نهج البلاغه
او رفت و صبر رفت و تحمل تمام شد
از هم گسست سلسله ی اختیار ما
گفت از تو یاد میکنم اما وفا نکرد
یادش به خیر یار فراموشکار ما...
#مهدی_اخوان_ثالث
برای هر سخنش یک دلیل پنهان داشت
پدر بزرگ هــزاران هـزار بــــرهان داشت
اگرچــه مشــق الفبــا نکــرده بــود امــــا
به قول هم رده هایش سواد قرآن داشت
هنـوز شهــر بـــرایش دوازده در بـــود
چقدر خاطره از آن زمان طهران داشت
از آن زمان که غزل درد عشق بود و وطـن!
از آن زمان که به ندرت غزل غم نان داشت
برای این به غــزل های مــن نمــــی بالـیـــد
برای این شب مرگش لبی غزل خوان داشت
عروض و قافیه اش گاه گاه می لنگید
ولی همیشه دلش حس و حال باران داشت!
سلام کرد و سر ِ سنگ او نشست "پدر"
بغل گرفت پسر را ... هنوز هم جان داشت
"نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق" آری
پدر بزرگ به این حرف خواجه ایمان داشت
عبدالمهدی نوری
من گفتهام به همه اربعین حرم هستم
این تن بمیرد آبرویم را نبر حسین....
و ایضا:
اربعین نیست حدیثی که فراموش شود
شعلهی عشق نه آن است که خاموش شود!
و ایضا:
عشق یعنی کربلا یعنی من و تنها حرم!
عشق یعنی عکس سلفی یادگاری با حرم!
ای خدا این روزها شش گوشه میخواهد دلم
عشق یعنی اربعین پای پیاده تا حرم...
آدم ها لالت میکنند
بعد هی می پرسند چرا حرف نمیزنی
این خنده دار ترین نمایشنامه دنیا بود
ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺍﻣﻦ ﺻﺤﺮﺍ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﯼ
ﻟﺨﺘﯽ ﺑﺒﻨﺪ ﭘﻠﮏ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺑﺮ ﻧﯽ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺎﺭ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ
ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﻭ ﺭﻣﺰ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﻃﺎﻫﺎ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺗﻮ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺣﺲ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﻍ ﻣﯽﺯﻧﯽ
ﺁﺗﺶ ﻣﺰﻥ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﯼ ﮔﻞﻫﺎ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺑﯽ ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪ ﺯﺧﻢ ﻣﺮﺍ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺁﻩ ﺍﯼ ﺑﻠﻮﺭ ﮔﺮﻳﻪ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺟﺎﻳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﻍ ﺗﻮ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ
ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪﻣﻴﻦ ﻏﻢ ﺑﺎبا ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺑﻐﺾ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭ ﺭﺳﻴﺪ
ﻟﺎﻟﺎﯼ ﻭ ﻟﺎ ﻟﺎ ﻟﺎ ﻟﺎ ﻟﺎ ﻟﺎ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
خاطره ای از آیت الله العظمی بروجردی(ره) از زبان آقای زعفرانی
تابستان همراه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی به وشنوه رفته بودیم . یک روز مرحوم آیت الله العظمی میرزا عبدالله چهل ستونی جهت دیدار آیت الله بروجردی به وشنوه آمدند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله العظمی بروجردی ، ایشان ادامه داد: پس از گفتگو ، جهت استراحت به اطاقی رفتند. مرحوم چهل ستونی به آیت الله بروجردی فرمودند: حضرت آقا مستدرک الوسایل خدمتون هست ؟ آیت الله بروجردی به من فرمودند برو در فلان اطاق ، کتاب را بیاور. من رفتم و کتاب را آوردم و به آیت الله چهل ستونی دادم.
به شیشه های اتاقم دوباره ها کردم
و از نوشتن اسمت بر آن حیا کردم
به روی شیشه کشیدم شبیه یک گنبد
به پای شیشه نشستم رضا رضا کردم