نرود میخ اهنی درسنگ
کسی که طعم زبان عسل نمی فهمد
توهرچه هم بخوانی غزل ؛ نمی فهمد
حکایت نرود میخ اهنی درسنگ ؛
مخوان که سنگ ضرب المثل نمی فهمد
حدیث عاشقی به پایان نمی رسد اما...
دریغ ودرد که این را اجل نمی فهمد
کسی که طعم زبان عسل نمی فهمد
توهرچه هم بخوانی غزل ؛ نمی فهمد
حکایت نرود میخ اهنی درسنگ ؛
مخوان که سنگ ضرب المثل نمی فهمد
حدیث عاشقی به پایان نمی رسد اما...
دریغ ودرد که این را اجل نمی فهمد
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
شَرُّ الْکَسْبِ کَسْبُ الرِّبا.
بـدتـرین درآمــدهـا، درآمدى است که از راه ربا به دست آید.
در محضر علامه جوادی آملی:
وقتی طلحه و زبیر بصره را فتح کردند و دَرِ بیت المال را گشودند، با دیدن طلا و نقره گفتند: به هدف رسیدیم، زیرا برای سیم و زر می جنگیدیم! ولی هنگامی که حضرت علی (علیهالسلام) قیام کرده، سپاهیان آنان را متفرق کرد و وارد بصره شد، دَرِ بیت المال را باز کرده، خطاب به تلّی از طلاها و نقره ها فرمود: «یا صَفراء یا بَیضاء غُرّی غَیری»؛ ای زردها (طلاها) و ای سفیدها (نقرهها) دیگری را بفریبید.
سائلی از حضرت علی (علیهالسلام) تقاضای کمک کرده، عرض کرد: من مستمند و مدیون هستم، آن حضرت (علیهالسلام) به نماینده خود فرمود: «أعطِه ألفاً»؛ هزار واحد به او بده، نماینده پرسید: هزار مثقال طلا بدهم یا نقره؟ فرمود: «کِلاهما عندی حَجَران أعطه أنْفَعُهُما بِحاله»؛ هر دو نزد من سنگ است، طلا سنگ زرد و نقره سنگ سفید، همان را که به حال او نافع تر است به او بده. این مکتب حق است، مگر طلا و نقره جز سنگ چیز دیگری است؟ مگر انسان همان نیست که باید در سیر الی الله باشد و می تواند فوق آسمانها و زمین را طی کند؟
مگر قلب مؤمن عرش خدا نیست؛ «قَلْبُ المؤمن عرش الرحمن»، مگر انسان مخاطب خدا و عصاره عالم نیست؟ مگر نمی تواند همراه علی بن ابی طالب (علیهالسلام) به مقامی نایل شود که فرشته ها مقدم او را گرامی بدارند؟
اینها مقام انسانیت و نتیجه حکمت عملی است، فرشته ها در هنگام مرگ به استقبال انسان کریم و حکیم رفته، به او سلام می کنند و می گویند: (سَلامٌ علیکم طِبْتُم فَادخُلُوها خالدین) .
بدا به حال کسی که آن مقام رفیع را به سنگ زرد یا سفید بفروشد. آری! بیانات امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) است که جان را پرورش داده و آن را به مقاماتی برتر از مقام فرشته اوج می دهد.
منبع: شمیم ولایت - اثر گرانسنگ حضرت علامه جوادی آملی
قیصر امین پور ، من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تـــــو را دوست دارم
نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !
من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیــــا تا صدا از دل سنگ خیــــزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همـــآواز با ما :
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم
(قیصر امین پور)