پژواک شرق

پندانه

پژواک شرق

پندانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر زیبا» ثبت شده است

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۵۲ ق.ظ

شعر کلاسیک زیبا

من پُرم از خاطرات و قصه‌های کودکی
این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی!

قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما
لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی!

قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین
روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی!

تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق!
بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی!

چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق
مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی!

داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ!
در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی!

هاچ زنبور عَسل، نِل در فراق مادرش!
یادِ دوران اوشین و نقطه‌های برفکی!

هشت سال از دوره‌ی شیرین امّا تلخِ ما
پر ز آژیرِ خطر با حمله‌های موشکی!

تا کجاها می‌برد این خاطره امشب مرا
کاش می‌رفتم به آن دورانِ خوبم، دزدکی!

یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من
من به یاد و خاطراتت زنده‌ام، ای کودکی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۸:۵۲
حسین صادقی
چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۲۶ ق.ظ

انسان

مردم شهری که همه در آن می لنگند
به کسی که راست راه می رود می خندند
در واقع انسان عادت دارد
چیزی را که نمی فهمد مسخره کند



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۲۶
حسین صادقی
دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۴۴ ق.ظ

حدیث زیبا


 
امام علی علیه السلام :
المُنصِفُ کَثیرُ الأَولِیاءِ وَ الأَوِدّاءِ؛
شخص با انصاف، یاران و دوستان بسیارى دارد.
غرر الحکم، ح2116



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۴۴
حسین صادقی
يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۲۹ ب.ظ

نرود میخ اهنی درسنگ

کسی که طعم زبان عسل نمی فهمد
توهرچه هم بخوانی غزل ؛ نمی فهمد
حکایت نرود میخ اهنی درسنگ ؛
مخوان که سنگ ضرب المثل نمی فهمد
حدیث عاشقی به پایان نمی رسد اما...
دریغ ودرد که این را اجل نمی فهمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۲۹
حسین صادقی
يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۰۴ ق.ظ

برای هر سخنش یک دلیل پنهان داشت

برای هر سخنش یک دلیل پنهان داشت
پدر بزرگ هــزاران هـزار بــــرهان داشت

اگرچــه مشــق الفبــا نکــرده بــود امــــا
به قول هم رده هایش سواد قرآن داشت

هنـوز شهــر بـــرایش دوازده در بـــود
چقدر خاطره از آن زمان طهران داشت

از آن زمان که غزل درد عشق بود و وطـن!
از آن زمان که به ندرت غزل غم نان داشت

برای این به غــزل های مــن نمــــی بالـیـــد
برای این شب مرگش لبی غزل خوان داشت

عروض و قافیه اش گاه گاه می لنگید
ولی همیشه دلش حس و حال باران داشت!

سلام کرد و سر ِ سنگ او نشست "پدر"
بغل گرفت پسر را ... هنوز هم جان داشت

"نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق" آری
پدر بزرگ به این حرف خواجه ایمان داشت

عبدالمهدی نوری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۰۸:۰۴
حسین صادقی