انسان
مردم شهری که همه در آن می لنگند
به کسی که راست راه می رود می خندند
در واقع انسان عادت دارد
چیزی را که نمی فهمد مسخره کند
مردم شهری که همه در آن می لنگند
به کسی که راست راه می رود می خندند
در واقع انسان عادت دارد
چیزی را که نمی فهمد مسخره کند
کسی که طعم زبان عسل نمی فهمد
توهرچه هم بخوانی غزل ؛ نمی فهمد
حکایت نرود میخ اهنی درسنگ ؛
مخوان که سنگ ضرب المثل نمی فهمد
حدیث عاشقی به پایان نمی رسد اما...
دریغ ودرد که این را اجل نمی فهمد
قیصر امین پور ، من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تـــــو را دوست دارم
نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !
من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیــــا تا صدا از دل سنگ خیــــزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همـــآواز با ما :
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم
(قیصر امین پور)
او رفت و صبر رفت و تحمل تمام شد
از هم گسست سلسله ی اختیار ما
گفت از تو یاد میکنم اما وفا نکرد
یادش به خیر یار فراموشکار ما...
#مهدی_اخوان_ثالث
برای هر سخنش یک دلیل پنهان داشت
پدر بزرگ هــزاران هـزار بــــرهان داشت
اگرچــه مشــق الفبــا نکــرده بــود امــــا
به قول هم رده هایش سواد قرآن داشت
هنـوز شهــر بـــرایش دوازده در بـــود
چقدر خاطره از آن زمان طهران داشت
از آن زمان که غزل درد عشق بود و وطـن!
از آن زمان که به ندرت غزل غم نان داشت
برای این به غــزل های مــن نمــــی بالـیـــد
برای این شب مرگش لبی غزل خوان داشت
عروض و قافیه اش گاه گاه می لنگید
ولی همیشه دلش حس و حال باران داشت!
سلام کرد و سر ِ سنگ او نشست "پدر"
بغل گرفت پسر را ... هنوز هم جان داشت
"نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق" آری
پدر بزرگ به این حرف خواجه ایمان داشت
عبدالمهدی نوری
من گفتهام به همه اربعین حرم هستم
این تن بمیرد آبرویم را نبر حسین....
و ایضا:
اربعین نیست حدیثی که فراموش شود
شعلهی عشق نه آن است که خاموش شود!
و ایضا:
عشق یعنی کربلا یعنی من و تنها حرم!
عشق یعنی عکس سلفی یادگاری با حرم!
ای خدا این روزها شش گوشه میخواهد دلم
عشق یعنی اربعین پای پیاده تا حرم...
ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺍﻣﻦ ﺻﺤﺮﺍ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﯼ
ﻟﺨﺘﯽ ﺑﺒﻨﺪ ﭘﻠﮏ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺑﺮ ﻧﯽ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺎﺭ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ
ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﻭ ﺭﻣﺰ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﻃﺎﻫﺎ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺗﻮ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺣﺲ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﻍ ﻣﯽﺯﻧﯽ
ﺁﺗﺶ ﻣﺰﻥ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﯼ ﮔﻞﻫﺎ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺑﯽ ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪ ﺯﺧﻢ ﻣﺮﺍ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺁﻩ ﺍﯼ ﺑﻠﻮﺭ ﮔﺮﻳﻪ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺟﺎﻳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﻍ ﺗﻮ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ
ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪﻣﻴﻦ ﻏﻢ ﺑﺎبا ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺑﻐﺾ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭ ﺭﺳﻴﺪ
ﻟﺎﻟﺎﯼ ﻭ ﻟﺎ ﻟﺎ ﻟﺎ ﻟﺎ ﻟﺎ ﻟﺎ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ
به شیشه های اتاقم دوباره ها کردم
و از نوشتن اسمت بر آن حیا کردم
به روی شیشه کشیدم شبیه یک گنبد
به پای شیشه نشستم رضا رضا کردم
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها می شود از پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تنی خسته و با قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور و برم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر، ولایی خوبند
که سرم را نشکستند، خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت
من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟
بنویسید که عشّاق همه مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سال ها منتظر دیدن خواهر بوده
اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس!
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی
هی بگویم بعَلیّ ٍ بعلیّ ٍ بعلی
مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است
اُدخلوها بسلام ٍ ابدی ٍ ازلی
اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس
تا الستانه و مستانه بگوییم بلی
همه قدقامتیان را به تماشا بنشان
تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی
ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث
خوشترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی...
کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز
همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی-
باز قرآن به سرش دارد و هی می گوید
بحسین بن علی ٍ بحسین بن علی
مهدی جهاندار